سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























red rose

این‌جا، همان‌جایی است

که می‌خواهی آن را بشناسی

که در آن خانه می‌کنی

و نمی‌توانی تصورش کنی

جایی که سرانجام، تو را شکست خواهد داد.

آن‌جا که واژه‌ی «چرا» خشک می‌شود و
پوک می‌شود،

این‌جا  قحطی‌زده است.

نمی‌توانی هیچ شعری درباره‌اش بنویسی

از تابوت‌هایی که بسیاری در آن‌ها

مدفون شده‌اند و نبش قبر شده‌اند،

که جای رنج‌های بی‌شکیب

هنوز بر پوستشان مانده‌است.
سال گذشته نبود

یا چهل سال پیش، هفته‌ی پیش بود.

قرار بود اتفاق بیافتد،
اتفاق افتاد.

تاج گل‌هایی از صفات برایشان ساختیم

آن‌ها را چون دانه‌های تسبیح شمردیم

از آن‌ها عدد و رقم خلق کردیم و نذر و دعا

آن‌ها را شعر کردیم، شعرهایی از این دست.
جواب نداد.

آن‌ها، همان‌که بودند، باقی ماندند.

زن در گوشه‌ی غربی کف سیمانی اتاق دراز می‌کشد

زیر نور بی پایان

جای سرنگ بر بازوهایش

تا از هوش برود

و  در شگفت است که چرا می‌میرد.

می‌میرد، چرا که حرف زده‌است

به خاطر کلمه می‌میرد.

این تن اوست، خاموش

بی‌انگشت، این شعر را می‌نویسد.

به یک عمل جراحی شباهت دارد

ولی این‌طور نیست

نه، حتی بر خلاف این پاهای گشوده، صدای ناله‌ها

و خون، یک جور تولد است.

برای خودش شغلی ‌است

نمایش مهارت است

مثل اجرای یک کنسرت.

می‌تواند بد باشد یا خوب

خودشان خواهند گفت.

برای خودش، هنری است.

وقایع این جهان به وضوح دیده‌ می‌شود

از خلال اشک‌ها،

پس چرا به من می‌گویی

که چشم‌هایم ایرادی دارند؟

به وضوح دیدن و شانه خالی کردن

بدون آن‌که کنار بروی

اندوه این است، با چشم‌های تمام گشوده

در یک وجبی خورشید.

حالا چه می‌بینی؟

یک خواب بد؟ اوهام؟

یا شاید رویا؟

چه می‌شنوی؟

این تیغی که از مردمک‌ها می‌گذرد

مال یک فیلم قدیمی است.

اما حقیقت دارد

باید بتوانی شهادت را تاب بیاوری.

در این کشور هرچه بخواهی می‌توانی بگویی

چون هیچ‌کس، هرگز به تو گوش نمی‌دهد

به کفایت امن است و می‌توانی بنویسی

شعری را که هرگز نوشته‌ نشده ‌است،

شعری که هیچ‌ چیز ابداع نمی‌کند

چرا که فقط خودت را هر روز اختراع می‌کنی و تبرئه می‌کنی.

جای دیگر، این شعر، ابداع نیست.

جای دیگر، این شعر، جرات می‌خواهد.

این شعر باید جای دیگری نوشته می‌شد

چرا که شاعرانش دیگر مرده‌اند.

جای ‌دیگر، این شعر چنان نوشته می‌شد

انگار، پیشاپیش مرده‌ای،

انگار کار دیگری نمی‌شد کرد

یا چیز دیگری نمی‌شد گفت که تو را نجات دهد.

جای دیگر، باید این شعر را بنویسی

چرا که کار دیگری از تو ساخته نیست.


نوشته شده در یکشنبه 89/5/24ساعت 10:58 صبح توسط beran نظرات ( ) |


Design By : Pichak