تلخ گذشتم و سنگین
از معبری که در آن
انسان و هیمه را
به یک گونه می سوختند
لب سوخته و زخمگین
از بهشت شما می آیم
و تلخ آنچنانم
که هفت دریا را
تاب شستن اندوهم نیست.
درد بودم و درد را خواندم
بغض بودم و گریستم
آن را که در بر داشتم
نمی خواستموآن را که می خواستم
....
پس درد شدمسراپا
وشرمگین آنچنان
که گفتی
عریان به بازار برده فروشانم برده اند
و زخم شدم
زخمگین
و زخم را سرودم...
نوشته شده در جمعه 89/2/3ساعت
11:37 صبح توسط beran نظرات ( ) |
Design By : Pichak |