سفارش تبلیغ
صبا ویژن



























red rose

یاد دارم در غروبی سرد سرد

 

میگذشت از کوچه ما دوره گرد

 

داد میزد کهنه قالی میخرم

 

دسته دوم جنس عالی میخرم

 

کاسه و ظرف سفالی میخرم

 

گر نداری کوزه خالی میخرم

 

اشک در چشمان بابا حلقه بست

 

عاقبت آهی کشید بغضش شکست

 

اول ماه است و نان در سفره نیست

 

ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟

 

بوی نان تازه هوشش برده بود

 

اتفاقا مادرم هم روزه بود

 

خواهرم بی روسری بیرون دوید

 

گفت آقا سفره خالی میخرید...

 


نوشته شده در دوشنبه 89/9/22ساعت 1:28 عصر توسط beran نظرات ( ) |


Design By : Pichak