باید بروم مادربزرگ مدام اصرار می کند غر می زند دلتنگ دندان هایش و خانه کوچکش شده و عصایی که هیچگاه نداشت افسوس پیش از بیدار شدن گلهای پرده پیش از اولین سلام صبحگاهی من از مادربزرگ جامانده ام ....
تقدیم به مادربزرگم فاطمه بانو .حکایت های بیشمارت همچنان در خاطرم باقی می ماند .
نوشته شده در پنج شنبه 94/11/29ساعت
12:59 عصر توسط beran نظرات ( ) |
Design By : Pichak |