یادمان باشد به دل کوزه اب،که بدان سنگ شکست بستی از روی محبت بزنیم تا اگر آب در سینه پاکش ریزند آبرویش نرود یادمان باشد فردا،حتما،نازل بکشیم حق به شب بو بدهیم و نخندیم دیگر به ترکها دل هر گلدان و به انگشت نخی خواهیم بست ،تا فراموش نگردد فردا زندگی شیرین است زندگی باید کرد و بدانیم که شبی،خواهم رفت و شبی هست که نباشد پس از آن فردایی فروغ فرحزاد هیچ وقت فکر نکن ناجور هستی...تو درست ترین تیکه هستی،اگه پازلت رو درست انتخاب کرده باشی ....اگه پازلت این نیست زور نزن ،دور را نتراشیده. ..رنگت رو عوض نکن ...بلندشو برو پازل خود خودت را پیدا کن .....بی خودی غصه نخور ....شلوغ نکن ....نباید بی خودی بشینی به جای خالی نگاه کنی ....اون جای خالی ،جای تو نیست ،اونجا یهجور توهم اشتباهی از جای تو هست ..... باید بروم مادربزرگ مدام اصرار می کند غر می زند دلتنگ دندان هایش و خانه کوچکش شده و عصایی که هیچگاه نداشت افسوس پیش از بیدار شدن گلهای پرده پیش از اولین سلام صبحگاهی من از مادربزرگ جامانده ام .... خدا ان حس زیبایی است که در تاریکی صحرا زمانی که هراس مرگ می دزدد.... سکوتت را ارام می گوید:با تو هستم ای تنها...
من خودمو نمی بازم ؛ حتا اگه دستام بلرزن ، اگه چشام تار ببینن ، اگه پاهام راهِ درستُ تشخیص ندن ...، گاهی حس می کنم گُم شدم حس میکنم هیچ جایی تو این دنیا ندارم هیچ دوستی ... هیچ آدمی که نگرانم باشه ... شاید چهره.م همچین چیزیو نشون نده اما من واقعن یه موقع هایی خَستَم ... دلم میخواد کسی باشه دستی باشه دلم می گیره و من هی به خودم میگم عب نداره دل کارش گرفتنه ... تا کی بگم ...؟ مهم نیست ... من خودمو نمی بازم.
تقدیم به مادربزرگم فاطمه بانو .حکایت های بیشمارت همچنان در خاطرم باقی می ماند .
Design By : Pichak |